مهربانان بر زمين پادشاهي ميكنند

فاضله هاشمي غزل

 

پر از توام
سرشار از تا و واو
تنها دو واژه می شوم
حال ابر را نمی‌فهمم این اولین بار نیست که باران زیر حرفش می زند البته باران زیر همه چیز میزند و کسی کاری به کارش ندارد و او گستاخانه ادامه می‌دهد
ابر چقدر صبور بوده است که پای باران مانده است پای باران یا پای دلش؟
دلی که این روزها به یک قطره هم راضی است باران آرزوی کوچکی نیست میتواند بزرگتر از آسمان باشد
پای دل ماندن کار ابر است دستمزدش دل شکستگی است چگونه میتوان با دلشکستگی روزگار گذراند اما خدارا شکر سرش نشکسته است
دل از خود آدم مهم تراست مانند نوزاد آدمی ست آدم ها مفتخرند بخاطر دلشان از خود گذشته اند اما ماجرا های برعکس کار درست را خراب می‌کنند مثل نمک دریا میمانند تکلیف آدم با آنها نامشخص است
یعنی ابر غیر از باران هیچ ندارد؟پس خودش چه؟
آیا باران خودش را هم از ابر گرفته است؟چه میشود وقتی خودت را نداشته باشی فقیر میشوی و فقر با دارایی جبران نمیشود
گاهی باید از بدی های کسی بگذری تا بتوانی به خوبی های او برسی و رسیدن پایان ماجرا نیست باید آغاز باشی و باور کنی هیچ چیز تمام نمیشود
وطن
نام تک تک ما بود
خلیج فارس المثّنی نداشت
از دیر باز چای نبات دوست داشته ام،دوست داشته ام چای ام را با نبات بنوشم از قند خوشم نمی آمد به نظر شل مغز می آمد همین که خودش را نمی‌گیرد و زود تسلیم چای میشود و هست و نیست خود را در کام دیگری میریزد وتلاشی برای بهبود شرایطش نمیکند حاکی از ضعیف بودن اوست و این از همه چیز بدتر است.
نبات تا لحظه ی آخر دست بر زانو ی خویش دارد و هم قد کوه ایستاده است و وا نمی دهد و در جاودانگی میمیرد واین خود شکوه زندگی است.
آنها که در مشکلات حل می‌شوند خود را از دست داده اند واین خسران جبران ناپذیری است و شاید بعضی از آدمها سرخوشی قند را دیده اند و از نبات بودن دست کشیده اند کاش همه ی آدمها یک شاه نبات بودند.